کد مطلب:129869 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

یزید از دیدگاه صحابه، تابعان و برخی از چهره ها
درباره ی یزید بن معاویه - كه زینب كبری (س) از او به دشمن خدا و فرزند دشمن خدا یاد كرده است - [1] یاران پیامبر، تابعان و برخی چهره ها سخنانی گفته اند كه برخی را در اینجا نقل می كنیم:

1. ابوهریره: شبراوی گوید: ابن ابی شیبه و دیگران از ابوهریره نقل كرده اند كه گفت: «بار خدایا سال شصت و امارت كودكان را نشانم مده»؛ و یزید در این سال به حكومت رسید. [2] .

2. ابن عباس: خوارزمی گوید: ابوالحسن سلامی بیهقی در تاریخش به نقل از ابن عباس نوشته است كه گفت:... «به خدا سوگند عامل نابودی حكومت یزید بن معاویه این بود كه حسین (ع) را كشت.» [3] .

3. عتبة بن مسعودی: هنگامی كه ابن مسعود شنید كه ابن عباس قصد دارد از بیم با یزید بیعت كند با این عبارت به او اعتراض كرد: «آیا با یزید بیعت می كنی؟ و حال آنكه او شراب می خورد، كنیز بازی می كند و بی شرمانه مرتكب فحشا می شود.» [4] .

4. ابن زبیر: در «تاریخ خلیفه بن خیاط» آمده است: چون یزید بن معاویه خبردار شد كه اهل مكه قصد بیعت با ابن زبیر كرده اند و او نپذیرفته است، نعمان بن بشیر انصاری و همام بن قبیصه نمیری را نزد ابن زبیر فرستاد تا او را به بیعت یزید دعوت كنند، بنابر اینكه ولایت حجاز و آنچه را بخواهد برای او قرار دهد و هر ولایتی را كه دوست داشته باشد برای خاندانش قرار دهد. آن دو نزد ابن زبیر رفتند و آنچه را كه یزید فرمان داده بود بر او عرضه كردند. ابن زبیر گفت: «آیا مرا به بیعت با مردی وادار می كنید كه شراب می نوشد، نماز را ترك می كند و دنبال شكار است...!» [5] .


در «تذكرة الخواص» آمده است: واقدی، هشام و ابن اسحاق و دیگران نوشته اند: «هنگامی كه حسین (ع) كشته شد، عبدالله بن زبیر پیكی را نزد عبدالله بن عباس فرستاد تا با وی بیعت كند؛ و گفت: من از یزید فاسق تبهكار سزاوارترم...» [6] .

در «البدء و التاریخ» آمده است: اما عبدالله زبیر در مكه از بیعت خودداری كرد و به كعبه پناه برد و مردم را به شورا فراخواند. او یزید را لعنت می كرد و او را فاسق متكبر می خواند.... [7] .

در «البدایة و النهایة» آمده است: ابن زبیر پس از شنیدن كشته شدن حسین (ع) آغاز به سخنرانی برای مردم كرد. او قتل حسین (ع) و یارانش را بزرگ می شمرد و مردم كوفه و عراق را به خاطر تنها گذاشتن حسین (ع) سرزنش می كرد. او برای حسین (ع) طلب رحمت می كرد و بر قاتلانش لعنت می فرستاد و می گفت: به خدا سوگند آنان كسی را كشتند كه شبها پیوسته برای عبادت می ایستاد و بسیاری از روزها را روزه می داشت. به خدا سوگند او قرآن را با آواز و بازی، گریه از خوف خدا را با كارهای بیهوده، روز را با شرابخواری دایم و حرامخواری پیوسته، و نشستن در حلقه ی ذكر را با رفتن در پی شكار عوض نمی كرد - او با این سخنان به یزید اشاره داشت - پس به زودی در گمراهی خواهند افتاد. او مردم را بر ضد بنی امیه تحریك می كرد و آنان را تشویق می كرد كه با یزید مخالفت، و او را از حكومت خلع كنند. [8] .

5. سعید بن مسیب: یعقوبی گوید: سعید بن مسیب سال های یزید بن معاویه را نامیمون می شمرد: در سال اول، حسین بن علی (ع) و اهل بیت رسول خدا (ص) كشته شدند؛ در سال دوم، حرم پیامبر خدا مباح شمرده شد و حرمت مدینه پامال گردید و در سال سوم، خونها در حرم خدا ریخته شد و كعبه را سوزاندند. [9] .


6. عبدالله بن عفیف: عبیدالله بن زیاد در سخنرانی خود چنین گفت: سپاس خدایی را كه حق و اهل حق را آشكار ساخت و امیرالمؤمنین، یزید بن معاویه، و طرفدارانش را یاری داد؛ و دروغگو فرزند دروغگو، حسین بن علی، و شیعیانش را كشت. در این هنگام عبدالله عفیف ازدی - كه پیرمردی نابینا بود و یك چشمش را در صفین و چشم دیگرش را در جنگ جمل از دست داده بود - از جا برخاست و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو تو و پدرت هستید؛ و آن كسی كه تو را امارت داد و پدر اوست.... [10] .سید محمد بن ابی طالب نقل می كند كه ابن زیاد به او گفت: ای دشمن خویش! درباره ی عثمان چه نظری داری؟ گفت: ای پسر مرجانه! و ای پسر سمیه ی زناكار! تو را به عثمان چه كه خوب كرد یا بد، اصلاح كرد یا فساد ورزید؟ خداوند متعال سرپرست بندگان خویش است و میان آنان و عثمان به عدالت قضاوت خواهد كرد. اما تو از من درباره ی خودت و پدرت و درباره ی یزید و پدرش بپرس. [11] .

7. عبدالله بن حنظله: ابن جوزی گوید: ابن حنظله می گفت: ای مردم! به دیدار یزید نرفتیم مگر آنكه ترسیدیم از آسمان سنگباران شویم. این مرد با مادران و دختران و خواهران نزدیكی می كند، شراب می خورد، نماز را ترك می كند. به خدا سوگند، اگر هیچ كس از مردم با من نمی بود، به خاطر خدا درباره ی او به آزمونی نیكو گرفتار می شوم (یعنی قیام خواهم كرد). [12] .

8. عبدالله بن مطیع: ذهبی نقل می كند كه وی درباره ی یزید گفت: او شراب می نوشد، نماز را ترك می كند و از حكم خداوند تجاوز می نماید. [13] .

9. عبدالله بن عمرو بن حفص مخزومی: ابن جوزی گوید: ابوحسن مدائنی - از افراد مورد اطمینان - گفت: مردم مدینه نزد منبر آمدند و یزید را خلع كردند. در این هنگام عبدالله بن عمرو بن حفص مخزومی گفت: من یزید را از حكومت برداشتم همان گونه كه


عمامه ام را برمی دارم - و آن را از سرش برداشت - و من می گویم: او به من عطا و جایزه ی نیكو داد، ولی وی دشمن خدا [و] دایم الخمر است. [14] .

10. عمرو بن حفص بن مغیره: - پدر زن یزید - بیهقی گوید: هنگامی كه كار حسین (ع) به سرانجامی آنچنان رسید، عمرو بن حفص بن مغیره - كه یزید بن معاویه دخترش را به زنی گرفت و به او مال فراوانی داد - به مدینه آمد. در آنجا محمد بن عمرو بن حزم، عبیدالله بن حنظله، عبدالله بن مطیع بن اسود و شماری دیگر از بزرگان شهر نزد وی آمدند و گفتند: تو را به خداوند، و به صاحب این خانه و صاحب این قبر سوگند، ما را از یزید خبر ده. گفت: او شراب می نوشد، با بوزینگان همنشینی و چنین و چنان می كند. گفتند: ما توان ایستادگی در برابر اهل شام را نداریم، لیكن برای ما حلال نیست كه با مردی بر این حال بیعت كنیم. [15] .

11. نمایندگان مدینه: ابن جوزی گوید: چون سال 62 رسید، یزید، عثمان بن محمد بن ابی سفیان را به حكومت مدینه گمارد. او هیئتی را از مدینه نزد یزید فرستاد. وقتی هیئت به مدینه بازگشت آشكارا به یزید دشمنام دادند و گفتند: ما از نزد مردی می آییم كه دینی ندارد، شراب می خورد، تنبور می زند و با سگان بازی می كند؛ شما را گواه می گیریم كه او را خلع كرده ایم. [16] .

12. معاویة بن یزید بن معاویه: در دایرة المعارف آمده است: پس از او معاویة بن یزید بن معاویه به حكومت رسید، اما او از سر دوستی با علی (ع) و ناخشنودی از قتل حسن (ع) و حسین (ع) و به خاطر اینكه جدش خلافت را از بنی هاشم گرفت، پس از چهل روز خودش را از حكومت خلع كرد. [17] .

ابن حجر گوید: چون او به حكومت رسید از منبر بالا رفت و گفت: این خلافت ریسمان خداوند است و جدم معاویه بر سر این امر با اهل آن و كسی كه از او به این كار


سزاوارتر بود یعنی علی بن ابی طالب (ع) به منازعه برخاست و رفتاری را كه خود می دانید با شما انجام داد، تا آنكه مرگش فرا رسید و سرانجام در حالی كه در گرو گناهانش بود، در گورش جا گرفت. سپس پدرم در حالی كه شایسته ی این كار نبود زمام امور را به دست گرفت و با فرزند دختر رسول خدا (ع) به منازعه برخاست و عمرش را به خوشگذرانی سپری كرد و نسل او قطع شد و در حالی كه در گرو گناهانش بود، در گورش جای گرفت. [18] .

13. عمر بن عبدالعزیز: ابن حجر نقل می كند كه نوفل بن ابی عقرب گفت: من نزد عمر بن عبدالعزیز بودم كه مردی نام یزدی بن معاویه را به میان آورد و از او به عنوان امیرمؤمنان یاد كرد. عمر گفت: می گویی امیرمؤمنان یزید؟ و دستور داد تا او را بیست تازیانه زدند. [19] .


[1] بلاغات النساء، ص 21.

[2] الاتحاف بحب الاشراف، ص 65.

[3] مقتل خوارزمي، چاپ خاقاني، ج 2، ص 210.

[4] الامامة و السياسة، ج 1، ص 203.

[5] تاريخ خليفة بن خياط، ص 156.

[6] تذكرة الخواص، ص 275.

[7] البدء و التاريخ، ج 6، ص 13.

[8] البداية و النهاية، ج 8، ص 213.

[9] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 253.

[10] جواهر المطالب، ج 2، ص 292، تاريخ الاسلام، ج 1، ص 400؛ الرد علي المتعصب العنيد، ص 24.

[11] تسلية المجالس، ج 2، ص 307.

[12] الصواعق المحرقة، ص 232، تاريخ الخلفا، ص 209.

[13] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 40.

[14] الرد علي المتعصب العنيد، ص 54.

[15] المحاسن و المساوي، ص 63.

[16] الرد علي المتعصب العنيد، ص 53؛ تذكرة الخواص، ص 288.

[17] دائرة المعارف، ج 4، ص 420.

[18] الصواعق المحرقة، ص 336؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 254.

[19] الصواعق المحرقة، ص 232؛ ر. ك تهذيب التهذيب، ج 11، ص 315، شماره 8100.